ثواب کردن به ما نیامده!/ تایدهای غنیمتی که دردسرساز شد
تاریخ انتشار: ۱۱ خرداد ۱۴۰۲ | کد خبر: ۳۷۸۷۹۸۷۴
«وارد سنگر آخر شدم. خیلی تاریک بود. چند تا گونی کنار هم چیده بودند. با اطمینان از اینکه مواد داخل گونیها پودر رختشویی است. یک مشت برداشتم و آدم شروع به شستن لباسها کردم. یک دفعه متوجه شدم دستهایم داغ شد. اهمیت ندادم. پیش خودم گفتم: شاید تایدها غنیمتی و خارجیه، کیفیتش با تایدهای ما فرق میکنه.»
به گزارش خبرنگار ایمنا، جنگ با همه خشونتش مثل هر موقعیت دیگری برای خودش طنز داشت.
بیشتر بخوانید:
اخباری که در وبسایت منتشر نمیشوند!
کتابهای حوزه جنگ و دفاع مقدس اغلب به روایت داستانهای زیبا و پندآموز از شهدا و رزمندگان میپردازد. اما کتاب «موقعیت ننه» این رویه را کمی تغییر داده است و به سراغ طنازیهای رزمندگان اسلام در دوران هشت سال دفاع مقدس رفته است. این کتاب روایتی کمتر دیده شده از جنگ است. روایتهایی که خنده بر لبانتان میآورد و باعث میشود از دریچه لبخند و طنازی رزمندگان به جنگ بنگرید.
در بخشی از این کتاب به نقل از جانباز «محمدرضا غلامرضایی» میخوانیم: «سال ۱۳۶۲ در خط دوم پدافندی در جزیره مجنون مستقر بودیم. بعضی از بچهها آن قدر مخلص بودند که نصف شبها بلند میشدند پوتینهای یکدیگر را واکس میزدند. یک شب تصمیم گرفتم بیدار شوم و در ثواب کار آنها شریک شوم. وقتی سراغ پوتینها رفتم. دیدم همه واکس زده و مرتب کنار هم چیده شدهاند. به این نتیجه رسیدم که عدهای زودتر از من بلند شده و ثوابها را تقسیم کردهاند. چون به زور خودم را از خواب جا کن کرده بودم، نمیخواستم ثواب نکرده بروم بخوابم.
ناگهان چند نفر از نیروها از خط مقدم برگشتند. لباسهایشان را در آوردند و رفتند خوابیدند. از بس خسته بودند، فوری خوابشان برد. لباسهایشان را برداشتم و کنار تانکر آب بردم. لباسها را داخل تشت آب گذاشتم تا خیس بخورد. نمیدانستم از کجا باید تاید تهیه کنم. یکی از بچهها بیرون از سنگر مشغول خواندن نماز شب بود. صبر کردم وقتی نمازش تمام شد، از او پرسیدم: برادر، نمیدونی تاید کجاس؟ میخوام لباس بشورم. با انگشت اشاره کرد و گفت: برو توی اون سنگر آخری.
وارد سنگر آخر شدم. خیلی تاریک بود. چند تا گونی کنار هم چیده بودند. با اطمینان از اینکه مواد داخل گونیها پودر رختشویی است. یک مشت برداشتم و آدم شروع به شستن لباسها کردم. یک دفعه متوجه شدم دستهایم داغ شد. اهمیت ندادم. پیش خودم گفتم: شاید تایدها غنیمتی و خارجیه، کیفیتش با تایدهای ما فرق میکنه.
ادامه که دادم، تاروپود لباسها از هم پاشید. یقه از یک طرف، آستین از یک طرف و....
لباسهای چاک خورده را بردم ریختم پشت خاکریز. رفتم ماجرا را به آن برادر رزمندهای که نماز شب میخواند، گفتم، گفت:
-مگه از کجا تاید آوردی؟
- همونایی که توی سنگر آخری دم در بود.
- دیوونه، گونیهای دم سنگر کلر بوده! باید از گونیهای آخر سنگر تاید بر میداشتی.
- صداشو در نیار که ثواب کردنم به ما نیومده.
رفتم خوابیدم. فردا صبح با اینکه چند نفر از بچهها متوجه خطای من شدند، اما به رویم نیاوردند.
۱۷ سال از این ماجرا گذشت. یک روز در صف نانوایی ایستاده بودم. نفر پشتی با دست زد روی شانهام و گفت:
- غلامرضایی، لباسهای من رو بده.
- کدوم لباس؟
- همون لباسهایی که ۱۷ سال پیش نصف شب بردی با کلر داغونشون کردی!»
کد خبر 664401منبع: ایمنا
کلیدواژه: دفاع مقدس خاطرات دفاع مقدس جنگ تحمیلی خاطرات جنگ تحمیلی کتاب موقعیت ننه شهر شهروند کلانشهر مدیریت شهری کلانشهرهای جهان حقوق شهروندی نشاط اجتماعی فرهنگ شهروندی توسعه پایدار حکمرانی خوب اداره ارزان شهر شهرداری شهر خلاق گونی ها لباس ها
درخواست حذف خبر:
«خبربان» یک خبرخوان هوشمند و خودکار است و این خبر را بهطور اتوماتیک از وبسایت www.imna.ir دریافت کردهاست، لذا منبع این خبر، وبسایت «ایمنا» بوده و سایت «خبربان» مسئولیتی در قبال محتوای آن ندارد. چنانچه درخواست حذف این خبر را دارید، کد ۳۷۸۷۹۸۷۴ را به همراه موضوع به شماره ۱۰۰۰۱۵۷۰ پیامک فرمایید. لطفاً در صورتیکه در مورد این خبر، نظر یا سئوالی دارید، با منبع خبر (اینجا) ارتباط برقرار نمایید.
با استناد به ماده ۷۴ قانون تجارت الکترونیک مصوب ۱۳۸۲/۱۰/۱۷ مجلس شورای اسلامی و با عنایت به اینکه سایت «خبربان» مصداق بستر مبادلات الکترونیکی متنی، صوتی و تصویر است، مسئولیت نقض حقوق تصریح شده مولفان در قانون فوق از قبیل تکثیر، اجرا و توزیع و یا هر گونه محتوی خلاف قوانین کشور ایران بر عهده منبع خبر و کاربران است.
خبر بعدی:
شهیدی که قهرمان دو سنگر بود
به گزارش خبرگزاری صدا و سیمای استان همدان؛ شهید احمد ضیائی معلمی است که در کنار سنگر تعلیم و تربیت در سنگر جبهههای حق علیه باطل از میهن میکرد، او در سال ۳۶/۷/۹ در کبودراهنگ دیده به جهان گشود و مراحل درس آموزی خود را در این شهر و همدان گذراند و پس از قبولی در کنکور به تربیت معلم شهر مشهد مقدس قبول میشود.
شهید ضیائی همزمان دانشجوی تربیت معلم بود و هم تدریس می کرد، وقتی خبر شهادت فرزند را به مادر می دهند شکر خدا میگوید و صبر پیشه میکند.
همسر شهید احمد ضیائی می گوید شب اول عروسی خبر از شهادت خود میدهد و او را از روز اول عروسی برای شهادتش آماده میک ند.
مهمترین وصیت شهید ضیائی حفظ حجاب بود و تربیت فرزند صالح برای همسرش بوده است.
در وصیت نامه شهید آمده است که همه پشتیبان ولایت باشید و اگر مسئولی کم کاری کرد پای انقلاب نگذارید.
آقا مصطفی که تنها ثمره زندگی شهید احمد ضیائی است هنگام شهادت پدر تنها ۲ ساله بود و اکنون ادامه دهنده راه پدر شهید است و به همین دلیل همین شغل پدر را انتخاب کرده است.
معلم شهید دستی هم به هنر داشت و دست خط خوشنویسی شهید هنوز موجود است.
سرانجام شهید احمد ضیائی در سال ۱۳۶۷ در اسلام آباد غرب در عملیات مرصاد به مقام والای شهادت نائل آمد.
شهرستان کبودراهنگ ۶۴۳ شهید والامقام را تقدیم انقلاب کرده که از این تعداد ۱۳ شهید معلم است.